کد مطلب:28349 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:106

کیفر ندادن بر پایه گمان و اتّهام












1722. الجمل: ابن عباس بر امیر مؤمنان وارد شد و علی علیه السلام آغاز [ به سخن ]كرد و فرمود: «ای ابن عباس! آیا نزد تو خبری است؟».

گفت: طلحه و زبیر را دیدم.

به وی فرمود: «آن دو از من برای عمره اجازه خواستند و من هم، پس از آن كه با سوگندهایی از آنان پیمان گرفتم كه حیله نكنند و بیعت نشكنند و فسادی ایجاد نكنند، اجازه دادم.

ای ابن عباس! به خدا سوگند، آنان، جز فتنه قصدی ندارند. گویا می بینم كه به مكّه رفته اند تا برای نبرد با من مدد جویند؛ چرا كه یعلی بن منیه خیانت پیشه تبهكار، ثروت های عراق و فارس را با خود بُرده تا در این راه هزینه كند، و به زودی این دو مرد، كارم را تباه می كنند و خون پیروان و یارانم را می ریزند».

عبد اللَّه بن عباس گفت: اگر چنین نظری داری، چرا به آنان اجازه دادی و چرا آنان را زندان نكردی و با آهن به بند نكشیدی تا مسلمانان را از شرّشان آسوده داری؟

فرمود: «ای ابن عباس! آیا مرا وا می داری كه ستمْ آغاز كنم و بدی را پیش از نیكی به كار گیرم و آنان را بر پایه گمان و اتهام، كیفر دهم و پیش از انجام دادن كار، مؤاخذه كنم؟ هرگز! به خدا سوگند، از آنچه خداوند از من پیمان گرفته از داوری بر پایه عدل و سخن حق عدول نمی كنم.

ای ابن عباس! من بدانان اجازه دادم و آنچه را از آنان سر می زنَد، می دانم؛ لیك در برابر آنان، از خداوند كمك خواستم و به خدا سوگند، آنان را خواهم كشت و امیدشان را ناامید خواهم ساخت، و آن دو به خواسته شان نخواهند رسید؛ چرا كه خداوند، آنان را بر ستمشان بر من و بیعت شكنی با من و تعدّی بر من، مجازات خواهد كرد.[1].

1723. تاریخ الطبری - به نقل از جندب -: وقتی گزارش سبُك سری بنی ناجیه و كشته شدن بزرگشان به علی علیه السلام رسید، فرمود: «مادرش بمیرد! چه قدر كم خِرَد و جسور بر خداوند بود! یك بار كسی نزد من آمد و به من گفت: در میان یارانت مردانی هستند كه می ترسم از تو كناره گیرند. درباره آنان چه نظری داری؟

به وی گفتم: من بر پایه اتّهام، مجازات نمی كنم و بر پایه گمان، كیفر نمی دهم، و جز با كسی كه با من مخالفت ورزیده و دشمنی كرده و عداوتش را آشكار ساخته است، نبرد نمی كنم، و تا او را دعوت نكنم و برایش عذر (دلیل نیاورم، نبرد كننده با او نخواهم بود. پس اگر توبه كرد و به سوی ما بازگشت، از او می پذیریم و او برادر ماست، و اگر سر باز زد و جز نبرد با ما نخواست، از خداوند بر او مدد جوییم و با او پیكار كنیم. پس آنچه را خدا خواسته از ما دور سازد؟

بار دیگر نزد من آمد و گفت: می ترسم كه عبد اللَّه بن وهب راسبی و زید بن حصین، كار را بر تو تباه كنند. شنیدم كه نسبت به تو چیزهایی می گویند كه اگر بشنوی، رهاشان نمی كنی، مگر آن كه آنها را بكشی یا كیفر دهی. پس هیچ گاه آنان را از زندان، رها مساز.

گفتم: درباره آنان با تو مشورت می كنم. تو چه پیشنهاد می كنی؟ گفت: من پیشنهاد می كنم آنها را فرا خوانی و گردنشان را بزنی.

در این هنگام، دانستم كه او نه پرهیزگار است و نه خردمند. گفتم: به خدا سوگند، گمان نبرم پارسا و خردمندی سود رسان باشی. به خدا سوگند، سزاوار بود كه اگر می خواستم آنان را بكُشم، بگویی: از خدا پروا كن؛ چرا خونشان را حلال می دانی با آن كه كسی را نكشته اند و با تو به جنگ برنخاسته اند و از طاعتت بیرون نرفته اند؟».[2].

1724. امام صادق علیه السلام: امیر مؤمنان علی بن ابی طالب - كه درود خدا بر او باد -، در كوفه به مردم می فرمود: «ای مردم كوفه! آیا گمان می كنید نمی دانم چگونه شما را به راه آورم؟ چرا؛ ولیكن خوش ندارم كه شما را با بهای تباه كردن خویش، به راه آورم».[3].

1725. الغارات - در گزارش كناره گیری خرّیت بن راشد، یكی از خوارج از امیر مؤمنان -: عبد اللَّه بن قعین گوید:... نزد امیر مؤمنان آمدم و آنچه درباره خرّیت شنیده بودم و آنچه به پسرعمویش گفته بودم و آنچه را وی پاسخ داده بود، به علی گزارش دادم.

فرمود: «او را رها كن. اگر حق را پذیرفت و بازگشت، او را بدین امر بشناسیم و از او بپذیریم، و اگر سر باز زد، او را بخواهیم».

گفتم: ای امیر مؤمنان! چرا الان او را نمی گیری تا از او وثیقه بستانی [و از شرّ او اطمینان حاصل كنی]؟

فرمود: «اگر با هر كسی كه او را متّهم می كنیم، چنین رفتار كنیم، باید زندان ها را از آنان پُر سازیم و معتقد نیستم كه حمله به مردم و زندان كردن و كیفر دادن آنها روا باشد، مگر آن كه مخالفت با ما را آشكار سازند.[4].

ر. ك: ج 6، ص 447 (شورش خرّیت بن راشد.









    1. الجمل: 166.
    2. تاریخ الطبری: 131/5، شرح نهج البلاغة: 148/3، الغارات: 371/1.
    3. الأمالی، مفید: 40/207، بحار الأنوار: 18/110/41.
    4. الغارات: 333/1، و 335/1، بحار الأنوار: 628/407/33، شرح نهج البلاغة: 129/3.